درد دل با دیوار
درد دل با دیوار

درد دل با دیوار

نوستالژی سربازی

کاملا قبول دارم که دیوونه ام . اما نه دیگه تا این حد...

 

 

همه آدما نوستالژیای مختلفی دارن. دلشون برای یه دوره ای یا یه عده ای تنگ میشه. دوران مدرسه, دانشگاه, رفاقتای ورزشی و حرفه ای و کاری....

 

اما سربازی...عمرا..

 

دلمون شاید برای آدماش تنگ بشه اما مگه میشه دلت برای این دوران سخت و اعصاب خرد کن و ناهنجار و وقت تلف کن تنگ بشه.

 

تاکید میکنم منظورم آدما نیس اصلا.منظورم رفقا و خاطره ها و اتفاقا نیس. منظورم اون مدل زندگی تو اون دورانه.

 

اون استقلال و تنهاییا و واسه خودت خرج کردنا و تنهایی توی شهر غریب ول گشتن.

 

کارایی که شاید هیچوقت تو شهر خودت انجامش ندی.

 

اون غریب بودن همیشگی

 

 اون عدم تعلق به زمان و مکان

 

 اون حس تعلیق دائمی و بی خیالی همیشگی

 

 اون احساساتی که باعث شد به بوی گنداب پشت اتاق عادت کنی

 

 به آب نامرغوب عادت کنی

 

 و شیش ماه زندگی کنی و خم به ابرو نیاری

 

دلم برای اینها تنگ شده....عجیبه....  خیلی عجیبه....

نظرات 2 + ارسال نظر
آبجی یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ب.ظ

نوشته ی خیلی قشنگی بود. منو که تحت تاثیر قرار داد.

خیلی ممنون

محسن چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ق.ظ http://after23.blogsky.com/

میدونی دقیقن این حسسه که خوبش می کنه. در واقع یه جورایی حس بی مسئولیتیه. شب که می خوابی اصلن فرداش برات مهم نیست. صب که بیدار میشی میدونی که بی مشکلی شب میشه. ناهار داشتی میخوری. نداشتی نمی خوری. ینی هست و میخوری. این حس بی مسئولیتی یه جورایی خوش آینده. گیرم خیلی ازت انتقاد بکنن. اونم توسط کسانی که خودشونم پاش بیفته بدشون نمیاد که توش بیفتن. و اینجاست که دلشون قیلی ویلی میره. ولی به روشون نمی آرند.

آره بی مسئولیتی و اینکه کسی ازت انتظاری نداره

آره واقعن. مثلا فرمانده ها و سخت گیری هاشون ... باور می کردی که دارن بهت حسودی می کنن و کادری های صمیمی تر که این رو اصلا به زبون میاوردن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد