درد دل با دیوار
درد دل با دیوار

درد دل با دیوار

این روزها . . .


عاشقت هستم عاشقت هستم عاشق

مثل همیشه

مثل تمام شب هایی که

مثل تمام حرف هایی که

مثل تمام بوسه هایی که

مثل تمام خاطراتی که

 

خودت خوب میدانی

با هم نداشتیم

 

مثل تمام رویاهایی که از تو میبافتم

مثل اینکه دنبال من میگشتی؟ نمی گشتی

مثل اینکه صدایم میکردی خیلی خفیف

بدون اسم بدون صدا با چشم هایی که

به رنگ شب است

و من هم خیلی خفیف

با صدایی که مال من نبود

صدایت میکردم

 

این روزها ...

کاش پشت آن پنجره کوچک نمیکاشتمت

کاش میدیدمت

کاش با صدای خودم صدایت میکردم

 

این روزها که میبینمت

صدایت را میشنوم

و خوابت را میبینم

 

این روزها چه خوب است

چه خوب است که به مجنونت سلام میکنی

یا نمیکنی

 

همین که جلویش  رژه میروی

این روزها چه خوب است

که من عاشقت هستم و تو نمیبینی

نظرات 9 + ارسال نظر
محسن جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:04 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

ای روز ها چقدر خوب است که تو شعر می گویی. نه. می سرایی.

به قول ساحل: "الان مخسره کردین."

به قول شهرام گراوندی: "شاعرها خیلی زیاد شدن چون دوره آخرالزمانه."

البته خیلی وقته می سرایم ولی آنقدر دیوانه نشده بودم که بذارم دیگرانم بخونن.

الان جدای از سراییدن، دیوانه هم هستم.

غریبه شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:04 ق.ظ

سلام عزیز
تو هم به خبط و خطا افتادی
حروم شدی رفت داداش


تو از من میگذری و من هنوز دلتنگ دیدارم
بای دیدن چشمات هنوز تا صبح بیدارم
به قول دوست همیشه راست گو و گاهی تو ذوق زن
بی عمر زنده ام من و زین پس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر
وی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر
راه حلش رو هم میگه پیر دانا البت
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش ماند از قلت یادگار عمر
شادباشی

سلام

نه بابا... خبط و خطا چیه. عیبه زشته
شعرای دیگه رو بذارم چی میگی پس؟

آره خب تا صبح همیشه بیدارم. صبحم حوصله اش سر رفته.

حافظ گفته ینی؟ حافظ بوده خب

سعیده دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:32 ب.ظ

زیبا بود آقا...از خوندنش لذت بردم


یعنی اشخاصی که شعراشون و متن هاشونو میذارن دیگران بخونند دیوانه اند ؛ الان حرف تون این بود ، واقعن ؟!


نگین آقا ، خبط و خطا چیه ؟!
سبب میشه بچه ها استعدادشون رو پنهان کنند.

شاد و موفق باشید.

خیلی ممنون

این حکایت اون طوطیه بودا..که فکر می کرد هرکی کچله سطل روغن برگشته رو کله اش

جدای از این، فکر می کنم که بعله..تا دیوانگی رو چی معنی کنیم هر کسی که شعر میگه تا یه حدی دیوانه هست

موفق باشید

فاطمه جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ب.ظ http://majhool.blog.ir

من
بی‌تو
در غریب‌ترین شهر عالمم
بی‌من
تو در کجای جهانی
که نیستی ...
.

اومدم بپرسم از خودتون بود بعد تو کامنتا دیدم آره ..
خیلی خوب بود . و البته این خوب بودنش به خاطر واژه هاییه که دل فاش کرده ...

عجب غزل زیبایی... کلش رو خوندم. خیلی خوبه


بعله. گاهی وقتا میاد و از دست من خارجه البته.

مرسی. خیلی ممنون که خوب بودنشو به من ربط ندادین

محسن دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:43 ق.ظ http://ketabamoon.blogsky.com/

من هیچ وقت کسی رو مسخره نمی کنم.
من اون روز می خواستم بگم. ولی خواستم مطمئن بشم که شعر مال خودته.
تا جایی که می دونم شعر باید تا می تونه خلاصه باشه.
استاد من اسماعیل خویی یک تعریفی برای شعر داره که در باور من هم جا گرفته:
شعر گره خوردگی اندیشه و احساس است در قالبی فشرده و موزون.
یکی دو جا شعرت از حالت موزونی در رفته. یک جایی هم علی الحساب بهت بگم که به نظرم می تونه نباشه.
همون بخش اول:

خودت خوب میدانی
با هم نداشتیم

خودت خوب میدانی می تونه نباشه. امتحان کن، بدون این قشنگترم هست. میدونی شعر رو شخصی کرده. انگار داری با کسی حرف می زنی که میشناسی. مخاطب تو نمی تونه مخاطب من هم باشه. من وقتی اینو میخونم می خوام طرف من خوب ندونه. یا شاید خوب نمی دونه. اگر مخاطب تو به این درگاه سر می زنه و می خونه این شعر رو خودش خوب می دونه. همین که بگی با هم نداشتیم دوزاری اونم میافته. ها؟

می دونم در این که شکی ندارم. ینی اسممو از این به بعد پایینش بذارم؟

تعریف خیلی جالبی داشته استادتون. موزونش رو درک می کنم ولی فشرده رو نه. اگه منظور صرفا کم نوشتن باشه که بی مزه اس، اما اگه منظور بی جا ننوشتن باشه نه صرفا خلاصه و کم نوشتن عالی میشه.

صد در صد در رفته. شعر خوب نیاز به اصلاح و بررسی و دوباره نوشتن داره. ولی من یه مرضی دارم و اونم اینه که دوس ندارم اون چیزی که اون موقع اومده رو عوض کنم.
البته مهمتر از همه اینها نیاز به استعداد و سواد داره که من تقریبا از هر دو و از دومی خیلی بیشتر بی بهره ام.

بله. اگر حذف بشه بهتر میشه ولی خوب یه جورایی شخصیه خب. خیلی از چیزایی که می نویسم خیلی شخصیه. واسه همینم گفتم از دید من گذاشتنش دیوونگیه

محسن سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:11 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

خب من همین رو میگم. شعر که نباید شخصی باشه. حافظ رو می خونی مگر شخصیه؟ هر کسی از ظن خودش یارش میشه. هر کس چیزی رو که خودش میخواد توش میبینه.
این که نوشتی اون چیزی رو که اول میاد نمی خوای دستکاری کنی رو تا حدی بهت حق میدم. ولی بعدن خیلی وقتا میشه بهترشم کرد. بدون این که کلیت احساس اون لحظه بهم بخوره.
این فشردگی رو که میگی اصلن جز جدا نشدنی از شعره. کلمات یک شعر باید طوری باشندکه نشه هیچ کدومشونو از توی شعر حذف کرد و لطمه ای به شعر نخوره. این همون فشردگیه.
توی نثر هم همینه. دیدی یه کتابی بر میداری و شرو میکنی خوندن، اگه نویسنده ی خیلی از یک چیزی مثلن شرح یک منظره ای که می بینه بنویسه رد میکنی و جلو میری.
ها؟

خودتون میگین حافظ و شعر. من نه حافظم نه شعر میگم فوقش معر باشه دیگه ( شکسته نفسی رو داشتین خدایی )

نمی دونم شاید. به هر حال همه شعرها قرار نیست یه جوری باشن که از ظن خودتون یارش بشین. مثلا گالیا یا ارغوان سایه. به شدت شخصی هستن اما چون جناب ایشان بسیار هنرمندتر از من هستند یک جوری گفته اند که این شعر شخصی باز بشود همان شعری که شما می گویید.

آره اینکه بشینم و اصلاحش کنم این کارم قبلا کردم. حقیقتش الان تنبلیم میاد و حوصله شو ندارم زیاد. ولو اینکه نمی دونم اونایی که مثلا بی یار و یاور اصلاح کردم بهتر شده باشه اصلا.

الان فهمیدم فشرده ینی چی. ممنون

نثر کلاسیک به شدت اینجوریه. مثلا رمانهای دومای پدر یا هوگو، مجبور میشی از روشون بپری. حالا اونا استادن تازه

[ بدون نام ] شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:19 ب.ظ

من هم شعر های از ظن خود یار کننده دارم میدونی که ؟ حفظ شدی یا نه؟ آفرین مرور کن به عمو محسن هم بگو.

من که متوجه نشدم شما کی هستین!

ولی چشم همه شونو یه جا جمع کردم که دوباره نگا کنم

محمد پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:56 ب.ظ

دستت درد نکنه

خواهش می کنم. دست خودت درد نکنه. خب می نوشتی.

خوش میگذره. نمی خواستی بیای

ساناز شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:59 ق.ظ

از سادگی کلام لذت بردم.
موفق باشین.

خیلی ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد