درد دل با دیوار
درد دل با دیوار

درد دل با دیوار

قرآنی و موسیقی

حکایت این موقع ِ ختم خوانده شدن قرآن را نمی فهمم.البته حتما حدیثی ، روایتی چیزی هست که این طور باشد و آن موقع خوانده شود و یا پخش کنند.

 

من آنجایش را نمی فهمم که چرا فقط محدود به همان جاست .بجز مجلس ختم اصلا جای دیگری هم قرآن شنیدید؟

 

 یادم هست که ساعت یازده شب دست ما به کنترل تلویزیون خورد و به شبکه محترم قرآن منتقل شد که مثلا گوش کنیم .دوست هم خدمتیمان سریع کانال را عوض کرد به این بهانه که این وقت شب قرآن خیلی سنگین است.

 

همین سنگینی را میگویم. چرا؟  غیر از اینکه حتما شما را به مجلس ختمی چیزی برده این قرآن...

 


ادامه مطلب ...

نوستالژی سربازی

کاملا قبول دارم که دیوونه ام . اما نه دیگه تا این حد...

 

 

همه آدما نوستالژیای مختلفی دارن. دلشون برای یه دوره ای یا یه عده ای تنگ میشه. دوران مدرسه, دانشگاه, رفاقتای ورزشی و حرفه ای و کاری....

 

اما سربازی...عمرا..

 

دلمون شاید برای آدماش تنگ بشه اما مگه میشه دلت برای این دوران سخت و اعصاب خرد کن و ناهنجار و وقت تلف کن تنگ بشه.

 

تاکید میکنم منظورم آدما نیس اصلا.منظورم رفقا و خاطره ها و اتفاقا نیس. منظورم اون مدل زندگی تو اون دورانه.

 

اون استقلال و تنهاییا و واسه خودت خرج کردنا و تنهایی توی شهر غریب ول گشتن.

 

کارایی که شاید هیچوقت تو شهر خودت انجامش ندی.

 

اون غریب بودن همیشگی

 

 اون عدم تعلق به زمان و مکان

 

 اون حس تعلیق دائمی و بی خیالی همیشگی

 

 اون احساساتی که باعث شد به بوی گنداب پشت اتاق عادت کنی

 

 به آب نامرغوب عادت کنی

 

 و شیش ماه زندگی کنی و خم به ابرو نیاری

 

دلم برای اینها تنگ شده....عجیبه....  خیلی عجیبه....