خواب

خواب تو را می بینم

خواب تو را

خواب جای خالی ات

گرمای تو

که هنوز جایی همین حوالی در مشت های گره کرده من است

خواب تو را می بینم

خواب تو را

خواب چشم های روشنت

که انگار هزار سال است به جایی زل زده است

خواب تو را می بینم

خواب آن گل سرخ

که دیروز اینجا کاشته بودندش

تو نیستی 

رایحه اساطیری ات اما

رهایم نمی کند

خواب تو را می بینم

بال های کلاغی

به دور سرم می چرخند

خبر از آمدن مرگی دارند

چنان بر هذیان عشق ناپخته

ارتزاق می کنند

خواب تو را که می بینم

انگار تمام بلای های عالم

بال گشوده اند

به سوی من می آیند

خواب تو 

رویایی بود دوست داشتنی

و اینک کابوس هر شب من است

خاطره عطر دل انگیز تو

که بوی مردار گرفته است

خواب من

خواب تو را می بیند

و در این زوال آینه های تو در تو

هر چه به تو می رسم

تو دورتر می شوی

خواب من

خواب زمستانی است

که بوی بهار می دهد

اما چه فایده از هزار بهار

 که مرده تر از زمستان پیوند ماست

خواب من 

خواب تو

کاش دست بکشی روی سرم

بیدارم کنی

افسوس

افسوس...

پ.ن ۱: چرا رفتی چرا من بی قرارم... به سر سودای آغوش تو‌ دارم ( آن یک دقیقه آخر بخصوص)

پ.ن ۲: مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت ... به تماشای تو آشوب قیامت برخاست

وقتی همه چیزش بوی ده پونزده سال پیش بدهد حافظ باید خرقه بیندازد :-)