آن اسب آمد.
آن اسب باز آمد.
آن اسب با استخوان های بیرون زده اش آمد، دلمان را کباب کرد.
آن اسب که عین بچه های تنبیه شده یک لنگه پا ایستاده، آمد.
نمی دانم چه بر سر مردم آمده اما چون یک اسب جوان راه گم کرده و به باغشان رفته این جور پایش را قلم می کنند.
نمی دانم چه بر سر مردم آمده که دست قلم کردن پایش را دارند اما نه خیال ترمیمش و نه دل خلاص کردنش را نه، ندارند.
آن اسب آمد.
آن اسب باز آمد.
پ.ن:
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی / دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
نمیدونم این شروه چیه که تو دوره های زمانی مختلف همیشه با من بوده و شنیدنش همیشه به عنوان یه گونه خاصی از موسیقی ما برام لذت بخشه
این نوای عجیب و غریب و آشنا برام دوست داشتنیه. منو میبره به سال های قبل، میبره به مکان های خاص...
کلا یه جوری میشم وقتی گوش میکنم... این یکی از سعید شنبه زاده اس
من منتظر تماس کسی نبوده ام
عاشقانه خراب کسی هم نبوده ام
صد بار چرخ خورده روزگارم و من
نه، منتظر سلام کسی نبوده ام
این سایه ها که هزار سال است با من اند و من
نه، سایه ی سایه های خودم هم نبوده ام
اینقدر بخت برگشت که راه رفتنم گم شد
درگیر واژه های او، درگیر دیوانگی خودم نبوده ام
هی واژه ها را او می نویسد واژه هایم را
من نه، شاعر معر های خودم هم نبوده ام
پ.ن:
واسه دردای تو قلبم حکم تخلیه گرفتم
انقده غصه نخوردم سو تغذیه گرفتم