وقتی برای چیزی جنگیدی، قدمای سخت برداشتی، دویدی، جون کندی و وقت گذاشتی. آزمون و خطا کردی و از خط قرمزاش گذشتی و بخشیده شدی و بخشیدی تا بهش برسی..
خب تو یه همچین حالتی حسابی ارزش اون چه رو که الان داری می فهمی اما کسی که با تو این مسیرو نرفته شاید سخت باشه بگی حق داشتن اون چیز خوشمزه رو نداره، نه ولی به هیچ عنوان هم ارزششو نمی فهمه.
اونی که برای تو اونقدر عزیزه مثل میوه های تر و تازه چیده نشده از درخت که نگاه کردن بهشون از وقتی جوونه زدنو و شکوفه دادن تا به بار رسیدن هم برات لذت بخش بوده، برای اون هنوز به این باغ سرسبز تازه وارد شده صرفا میوه اس. حالا کال باشه، رسیده یا پخته برای اون فقط حکم میوه ای رو داره که باید چیدش و گازش زد و زیادیاشم دور انداخت.
وقتی برای چیزی جنگیدی و قدمای سخت برداشتی، وقتی بخشیده شدی و بخشیدی... ارزششو می فهمی
پ.ن 1:
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
پ.ن 2:
دل من دیر زمانی است که می پندارد :
« دوستی » نیز گلی است ؛
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
سلام وبلاگ جالبی داری وقت داشتی به کلبه من هم سربزن ودرمورداشکالات وبلاگم بنویس زودبیا منتظرتم مرسی بااای
عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــی
مرسی
چشم
یادداشتت خییییلی شخصیه. شاید فقط خودت، یا نه، خودت و یکی دیگه یا نه خودت و یکی دیگه و یکی دیگه بتونین بفهمین.
من چیزی نمی تونم بنویسم.
آره یه کمی
در مورد دوستی آ محسن... دوستی اونم از نوع گله ای و شلوغش