درد دل با دیوار
درد دل با دیوار

درد دل با دیوار

اثر او

اثر او آنچنان است 

که دوست دارم سر روی زانوانش بگذارم

وقتی برایم قصه می گوید

 و هی زار زار گریه کنم

او آنچنان است

که درون جمع هم دست می کشد روی سرم 

بی هیچ خجالتی

و من سر روی شانه اش میگذارم

بغض می کنم 

و او با من حرف میزند

و وقتی من با او حرف میزنم حواسش هست

حتی وقتی خودم هم حواسم سر جایش نیست

آنچنان است

این رفت و آمد دوستانه

که گاهی خیال می کنم

اگر از او بخواهم

کوه ها را جا به جا می کند و ابرها و دریاها را به هم می ریزد

اثر او آنچنان است

که نمی دانم کدام عاشق تریم

اما می دانم

اگر اندازه او عاشق باشم عالمی را بس است

از اثر اوست که روزم شب و شبم روز می شود

اثر او، آنچنان است

که واژه هایم دست و پایشان را گم می کنند آخر سر

و فقط مجبورند بگویند دوستت دارم