درد دل با دیوار
درد دل با دیوار

درد دل با دیوار

نمی ایستم

نمی دونم تو سر و کله این مردم چی میگذره. یه روزشون نشد عین هم باشه. هر روز یه رنگ و بوی تازه ای دارن. کلا ملت خیلی تنوع طلبن... درستم نیست خب آدم دیروزش عین امروزش باشه. درست، ولی نه اینکه دیروز یه آدمی باشی و امروزم یه آدم دیگه.

ثبات شخصیتم بد چیزی نیستا.


***************************


تو کوله ما همیشه خوردنی هست. خوردنی رو هم هر وقت گشنمون باشه میخوریم. شکممون که سر و صدا کرد با احدی تعارف نداریم.

گفتم که فکر نکنین ما از اوناشیم. ندید بدیدم نیستیم. گشنتونم شد نیاین آویزون من بشینا.



***************************


سید جان نطلبیدی دیگه. مام بدجور قصد کردیم بریم پیش اقوامت شکایت. شاکی نشی بعدن. گفتیم مطلع باشی احوالمون چیه



پ.ن: 

من عین بارون عین برف

که از فکر روزهای سرد

ساکن بی حرف نمی ایستن

.

.

.

.

از فکر به روزهای سرد نمی ایستم

نظرات 5 + ارسال نظر
ساحل شنبه 27 دی‌ماه سال 1393 ساعت 05:20 ب.ظ http://lizard0077.blogfa.com

اتفاقند ما هم رفتیم پیش اقوامشون، ولی برای اینکه عین بچه های خطاکار پشتشون قایم شیم و ازشون بخوایم که واسطه بشن تا یه نیم نگاهی هم به ما داشته باشه ... دلمون خیلی تنگ شده براشون ... خیلی

شما رو که طلبیده
با ما مشکل داره چون مشکلداریم

ایشالا خوش بگذره

نیلوفرانه دوشنبه 29 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:00 ب.ظ http://koochehayedel.blogfa.com/

من معتقدم آدمها عوض نمیشن ما یه عمره میخوایم خودمونو عوض کنیم نمیشه که نمیشه اونایی که هر روز یه شکلن هم ذاتشون اینجوریه هم جهت هستن با وزش باد نون به نرخ روز میخورن عئض هم نمیشن

من بیشتر منظورم به حال و احوال آدما بود نه ذات آدما.
البته معتقدم که عوض شدن ممکنه

نون به نرخ روز خورا هم برن بمیرن

نیلوفرانه دوشنبه 29 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:07 ب.ظ http://koochehayedel.blogfa.com/

تو کیف منم همیشه یه چیزی برای خوردن پیدا میشه شدم شبیه پیرزنهایی که تو جیباشون همیشه نخودچی کشمش داشتن
آدمها چه زود مسیر زندگی رو طی می کنند و خودشون هم گذشت ایام رو متوجه نمیشن

اتفاقا منم یه مدت نخودچی کیشمش داشتم دیگه. جیلی بیلی، پسته، فندق... کلا کمر به قتل خودنیام بسته بودن. کمین میکردن ببینن من کی بسته ها رو در میارم از کیف بیرون

محسن جمعه 10 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 05:53 ب.ظ http://askamoon.blogsky.com

چن روز پیشا رفته بودیم زیکسار. گفتن این جا یک آقایی هست که آدما رو می طلبه. گفتم چه خوب! ینی این که الان من اومدم زیکسار منو طلبیده؟ گفتن نه. تا نری توی حرم نطلبیده.
هیچی دیگه دست از پا درازتر رفتیم خونه ی رفیقمون.
تازه حتا نشد عسکی هم ازش بندازیم و بزاریم بغل باقی عسکای زیکسار توی وبلاگ عسکامون.

این که چیزی نیست بعضیا توی حرمم میرن تازه دستشونم به ضریح میرسه
ولی آقا بازم نطلبیدتشون.. چون خودش فقط میدونه کیو طلبیده کیو نه

غریبه یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:14 ق.ظ

تا در طلب گوهر کانی ، کانی
تا در طلب لقمه نانی ، نانی
این نکته رمز اگر بدانی ، دانی
هر چیز که در جستن آنی ، آنی

سلااااااااام دادا
روز و روزگارت بر مراد

اندر احوالات آدما که باید احوال داراش بگن
ما که بی احوال ، بی حال ..........

اما اندر باب طلب و طلبیدن و طلبیده شدن هر آنچه از این سه حرف زاده میشه عالمی داره برا خودش
عوالم دارن انگار
این وادی طلب تا طالب بشی و وقتی تو رو طلبید عین طالب ، بشی مطلوب و هی فنا در فنا
فنا نه زمان میشناسه و نه مکان

به قول حضرت مولانا که داستانی داره از قول یه جوان که بهش می گن اینهمه خدا خدا می کنی و طلب می کنی چرا هیچ جوابی بهت نمی ده پس باهات هیچ کاری نداشته
جوان ناامید میشه و دلگیر
سروش بهمنی براش پیغام میاره که
لفظ تو عین چواب ما ست
وقتی در طلبی پس طلبیده شدی

چااااااکر پیییییچ

اون حالی که صلوات خاصه اش به آدم میده
حیف که میگیره آدمو بعدشم ول میکنه... نمیمونه که اون حال

نوکرم بدون پیچ میچ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد