درد دل با دیوار
درد دل با دیوار

درد دل با دیوار

مرگ کسب کار من است در حضور عشق درخت های سخنگو

تو این زمانی که گذشت، این هفت هشت سال مصداق این «یک روز چون زنجیر بر پای من افتادی» بودو منم مصداق «یک عمر همچون سایه بر پای تو افتادم»

  

گاهی وقتا چنان بد زنجیری به دور آدم پیچیده میشه، حالا یا خودت کردی یا حوادث و اتفاقات و یا کسی و کلا بیشتر مواقع اینا با هم به صورت ترکیبی، که وقتی این زنجیر هر چند مجازی هستو اغلب مواقع اصلا سنگینیشو احساس نمیکنی پاره میشه، چنان احساس سبکی میکنی انگار تو نمودار زندگیت نقطه عطف پیدا شده باشه.


*****


دارم از سر کار برمیگردم. این سر بالایی رو که میریم بالا موازی با این مسیر یه سرپایینی هم هست. همونجاس که شلوغ شده و ملت جمع شدن و یه کامیونم اونورتر تو خودش مچاله شده. ماشین نگه میداره و تو همون نقطه وسط راه جسد یه آدم هست که معلوم میشه راننده همون کامیونه با یه دستمال یزدی کشیده شده رو سرش.


*****


داریم این سر پایینی های پر پیچ و خمو میریم پایین. سعی میکنم به چیزی فکر نکنم. دارم در حضور عشق اِبرو رو گوش میدم، هر چند نمی فهمم چی میگه و این فکر کردن به هیچی رو مشکل میکنه، اما نمیدونم چرا از این نفهمیدنم لذت میبرم.


*****


تو یه مینی بوس که داره جنگلو میره پایین، توجهمو یه بنی بشری که یه هدفون تو گوششه و   زل زده به ما جلب میکنه. یه تکونی به برفای روی سرم میدم تا درست ببینم.

خودش از اینجا درست نمی بینه اما این زل زدنه کار دستش میده. بچه ها همچین یه تیکه از جونشو میگیرن میکنن که هیچ بنی بشری رو تا حالا اینجور تیکه تیکه نکردن. عجیبش اینه که با وجود اینی که مصداق « یه تیکه از روحمو من جایی گذاشتم که نگو» میشه اما در عین حال شدیدا خر کیف میشه.


*****


رد کردن این پهنه سیاه و سفید جنگل هر چند کل مسیر یه احساس غریب سبکی و شادی دارم، قوت قلبه. همیشه گفتم این تیکه برفی مسیر یه حالت نفرین شده ای داره، با اون درختای سخنگوش.


پ.ن ۱: 

نبسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج رها رها رها من


پ.ن ۲:

معنی بی معرفت این نیست که اربعین رفیقتو با خودت نبری کربلا، معنیش اینه که یه خداحافظی هم نکنی



نظرات 3 + ارسال نظر
نیلوفرانه چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 02:17 ب.ظ http://koochehayedel.blogfa.com/

سالهاست که دارم سعی می کنم زنجیرهایی رو که به ذهنم بسته شده پاره کنم مدام در تلاشم اما این زنجیرها تمومی نداره
تازه می فهمم زنجیرهایی که به دست و پا زده میشه صد شرف دارن به زنجیرهایی که به فکر و ذهنمون می زنیم دسته ی اول به دست دشمنانمون و دسته دوم به دست نزدیکترین و عزیرترین خویشانمون

زنجیر ما به صورت خودجوش توسط خودمون نصب و راه اندازی شد.
کارای شهرداری و پایان کار و ایناشم خودم رفتم گرفتم

خدا رو شکر مثل اینکه خلافی داشت اومدن تخریب کردن

محسن جمعه 28 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 02:42 ب.ظ http://after23.blogsky.com

من بی معرفتم. خداحافظی رو اصلن دوست ندارم. گاهی توی خداحافظی ها یک هو احساس می کنم این فرد مقابلم رو دیگه نمی بینم. اگه این حس بهم دست بده واقعن دیگه نمی بینمش. اینه که حتا اگر مجبور به خداحافظی باشم سعی می کنم خیلی دقیق نگاهش نکنم و هر چه زودتر بزنم به چاک.

آقا اون حرکت شما از معرفت شماست

قضیه این رفیق ما جداس
آدم میره زیارت از دشمنشم حلالیت میگیره چه برسه به دوست
منظور از خداحافظی این حداقل واجبه آ محسن

غریبه جمعه 5 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام عزیز

1- وقتی که زنجیر هست ، بهتر آدمی دست و پا نداشته باشه



2- اون که اصلن حرفشو نزن

نمی دونم. آخه گاهی وقتا زنجیر خوبه.
عین این دستبندا که یدونش تو دست پلیسه اون یکی تو دست مجرم

اصلا حرفشو نزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد